می خوام از کسی بنویسم که یکی از همین روزای داغ تیر
(سال 1318) به دنیا اومد.تبریز زادگاهش بود تا 18 سالگی
همون جا درس خوند.
تا 29 سالگی هم با علاقه درس آزادی و آزاد زیستن را به
بچه های روستاهای دور افتاده ی آذربایجان آموخت.
کسی بود که مدام به بچه ها می گفت :
"آینده در دست شماست و خوب و بدش همه
مال شما ست. شما زندگی اجتماعی رو با همه ی
خوب و بدش صاحب می شوید.فقر ، ظلم ، زور،
عدالت ، شادی و اندوه ، بی کسی ، کتک ، کار و
بی کاری ، زندان و آزادی ، مرض و بی دوایی ،
گرسنگی و پا برهنگی و صد ها خوشی و نا خوشی
اجتماعی دیگر مال شما می شود."
هیچ وقت از خوندن" ماهی سیاه کوچولو " سیر نشدم،
"یک هلو،هزار هلو" ،
"پسرک لبو فروش "،
"کچل کفتر باز"،
"تلخون"
و قصه های دیگه ی او هم هیچ وقت از ذهنم پاک نمی شه.
صمد فقط برای سرگرمی قصه نگفت ،
صمد از مردم گفت ،از اجتماع ، از زندگی،از درد،
نمی دونم چه طور می شه یکی فقط 29 سال عمر کنه
واما این همه تاثیرگذارباشه.
از بچگی شنیدم :
صمد 17 شهریور 1347 در حال شنا توی ارس، غرق شد،
اما تاجایی که می دونم صمد کنارارس بزرگ شد
حالا چه طور شد همین ارس صمد توی خودش بلعید نمی دونم !
ولی یه چیزو از ماهی سیاه کوچولو خوب یاد گرفتم:
"مرگ خیلی آسان می تواند الان به سراغ من بیاید؛
اما من تامی توانم زندگی کنم نباید به پیشواز مرگ بروم.
البته اگر یک وقتی ناچار با مرگ روبرو شدم _ که می شوم _
مهم نیست ؛ مهم اینست که زندگی یا مرگ من ، چه اثری
در زندگی دیگران داشته باشد ..."
روحش شاد.
سلام دوست عزیز
من هم هیچ وقت داستانهای صمد بهرنگی را فراموش نمی کنم .
همیشه منو یاد روزهای کودکیم میندازن .
موفق باشی .
لینکت رو گذاشتم ...
صمد یکی از نویسندهای کمیابی است که تا پای جان متعهد به مردم و اجتماعش باقی ماند و باز هم یکی از معدود نویسندهای است که درک کرد برای ساختن آینده بهتر باید از کودکان شروع کرد تا درست ببینند و بهتر درک کنند ...
.....نه مادر ، من دیگر از این گردش ها خسته شده ام ، می خواهم راه بیفتم و بروم ببینم جاهای دیگر چه خبرهایی هست. ممکن است فکر کنی که یک کسی این حرفها را به ماهی کوچولو یاد داده ، اما بدان که من خودم خیلی وقت است در این فکرم. البته خیلی چیزها هم از این و آن یاد گرفته ام ؛ مثلا این را فهمیده ام که بیشتر ماهی ها، موقع پیری شکایت می کنند که زندگیشان را بیخودی تلف کرده اند. دایم ناله و نفرین می کنند و از همه چیز شکایت دارند. من می خواهم بدانم که ، راستی راستی زندگی یعنی اینکه توی یک تکه جا ، هی بروی و برگردی تا پیر بشوی و دیگر هیچ ، یا اینکه طور دیگری هم توی دنیا می شود زندگی کرد؟.....»
روحش شاد ...نامش پاینده
یادم رفت اسمم را بالای کامنتم بنویسم (کامنت قبلی) :)
سلام عزیز
آپدیتم ... بیا از اون ورا ...