در اساطیر ایران عمر جهان دوازده هزار سال است و پس از آن آخرین اهریمن از بین می رود و جنگ اورمزد بر ضد اهریمن با پیروزی پایان می یابد.
بر این اساس پیشینیان چون بروج دوازده گانه به پایان می رسید ، در غروب آخرین سه شنبه ی سال، در چهارشنبه سوری،آیین زرتشت را پاس داشته ،بوته آتش می زدند، از روی آتش می پریدندو می خواندند :"زردی من از تو،سرخی تو از من" تا درد و بیماری خود را به آتش دهند و شور وحرارت را از او گیرند.اما کنونیان بوته آتش نمی زنند، لاستیک است و دودسیاهش.دیگر صدای" قاشق زنی" از کوچه شنیده نمی شود. شاید کنونیان ترقه می زنندو صدای ترقه ها حتی اجازه ی " فال گوش ایستادن" را نمی دهد.
بروج دوازده گانه می گذرد، نوروزی آغاز می شود،پیشینیان هفت سینی می چیدند ، هفت: نماد هفت " امشاسپند :هفت فرشته ای که در آیین زرتشت اهورامزدا در راس آنان است جهان با کمک آنان اداره می شود. "
اما در هفت سین کنونیان:
"سبزه وسمنو" هست بی هیچ نشانی از برکت وزایش،
" سیب " عشق و دلباختگی را درونمان زنده نمی کند،
"سکه " روزی رسان نیست.
" سیر " سلامتی نمی بخشد،
" آب " هم که فراموش می شود. آبی که نشان" آناهیتا " الهه ی آب است.
"ماهی" هم که فقط یادآور اسارت است نه حیات و زندگی.
شاید دیگر در لحظه ی تحویل سال زمین از روی یک شاخ گاو به روی دیگری نمی پرد که تخم مرغ ها روی آیینه حرکت نمی کنند.
حتی صدای توپ و آغاز سال 1384 خورشیدی هم شنیده نمی شود.
حاجی فیروز با آن روی سیاه و لباس قرمزش دیگر شاداب و خوش نیست و نمی رقصد.
پیشینیان چون حافظ را می گشودند " ساقیا آمدن عید مبارک بادت" ، " نفس باد صبا مشک فشان خواهد شد " می آمد.
و کنونیان: "واعظان کاین جلوه در محراب ومنبر می کنند چون به خلوت می روند آن کار دیگر می کنند "
وای من خیلی دنبال این شعر میگشتم
ممنون